وقتى اسم وبلاگ رو اینجورى انتخاب کردم دیگه از دیگران چه انتظاریه منو ببینن! من واقعیم منظورمه، نه مادر کسى یا دختر کسى ، منى که کلى احساس تلنبار شده ى تاریخ گذشته رو با خودم اینور اونور میکشم، منى که تمام تلاشمو میکنم خواسته هامو توى مشکلات همیشگى زندگى گم و گور کنم! منى که وقتى دلم میگیره به رگ زدن فکر میکنم بس که نا امیدم از بودن! منى که یه روزى عاشق شده بود ولى .

نمیدونم انتخابم اشتباه بود یا همه ى اون تلاشهایى که واسه تایید شدن میکردم، اون همه خواسته اى که چال کردم ته دلم تا یه وقت عشقم فکر نسنجیده اى درموردم نکنه! 

بیشتر از همه توى این گنداب خودمو مقصر میدونم، نباید کوتاه میومدم، نباید محتاج محبت میشدم، حالا میفهمم راهو اشتباه رفتم که حالم از زندگى به هم میخوره. تلاشهام احمقانه بوده که اینهمه سرخورده شدم! هنوزم خفه خون گرفتم و صبر کردم تا یه روز خوب بیاد! نه روزى که مزه خوشبختى رو با تمام وجود بچشم! فقط روزى که بتونم از همه اطرافیانم فرار کنم، برم یه قبرستونى که دیگه نگران اندیشه هاى مزخرف دیگران درباره خودم نباشم.


مشخصات

آخرین جستجو ها